ریشه تاریخی ضرب المثل یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی

2874868665 ریشه تاریخی ضرب المثل یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی

قصه ضرب المثل یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی

ضرب المثل یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی در مورد افرادی که بدون اندیشه و اندیشه کاری انجام می‌دهند و سپس از کرده پشیمان می‌شوند، به کار می‌رود.

قصه ضرب المثل :

روزگاری دور ، در شهری پادشاه مهربانی زندگی می‌كرد او مشكلات مردم را خوب گوش می‌كرد و تا آنجا كه در توانش بود در رفع مشكلات آنها کوشش می‌كرد.پادشاه با زنش تنها زندگی می‌كرد. آنها سالیان سال بود كه ازدواج كرده بودند ولی بچه‌دار نمی‌شدند.

در سال‌های تنهایی پادشاه راسوی كوچكی را به قصر آورد و از آن مراقبت می‌كرد، كم كم پادشاه راسو را تربیت كرد و همه كار به او یاد داد. هركس راسو را می‌دید حیرت می‌كرد كه این حیوان اینقدر كارهای عجیب انجام می‌دهد.

بیشتر بخوانید:  ضرب المثل های آلمانی

بعد از چندین سال حكیمی به شهر آنها آمد. حكیم گفت: می‌تواند دارویی به پادشاه و زنش دهد كه بچه‌دار شوند. چند ماه بعد پادشاه و همسرش صاحب پسری شدند كه نه تنها سبب خوشنودی پادشاه و همسرش بلكه سبب خوشنودی همه‌ی مردم شهر شد و مردم دوست داشتند بعد از این پادشاه مهربان فرزند او جانشینش شود.

پادشاه زنی را به عنوان دایه برای كودك انتخاب كرد تا مراقب كودك باشد. راسو می‌دانست كه این كودك به تندی مورد توجه پادشاه و همسرش می باشد راسو هم نسبت به كودك بی‌آسیب و مهربان بود. یك روز عصر كه دایه كنار كودك به خواب رفت، پنجره باز بود و ماری از پنجره داخل اتاق كودك شد، در همین حین راسو كه در منزل می‌چرخید داخل اتاق كودك شد و دید مار داخل گهواره‌ی كودك شد.

بیشتر بخوانید:  ضرب المثل جایی نمی خوابه که آب زیرش بره

به سرعت روی مار پرید و با چنگالهایش مار را مجروح كرد. آنقدر مار را به اطراف كوبید تا مار مجروح مُرد. از صدای جیغ و زد و خورد راسو و مار دایه بیدار شد و راسوی خونین را كنار گهواره‌ی كودك دید. دایه ابتدا كرد به جیغ زدن و كمك خواستن. پادشاه و همسرش كه صدای دایه را شنیدند با سرعت خود را به اتاق كودكشان رساندند و تا رسیدند راسو را دیدند كه چنگال‌ها و دهانش خونین می باشد.

پادشاه بینهایت ترسیده بود و فكر كرد، راسو كودكش را كشته، به همین دلیل سریع شمشیرش را از غلاف درآورد و با یك ضربه راسو را دو نیم كرد. و بعد با سرعت به پی‌جویی كودكش رفت وقتی پادشاه به بالای گهواره رسید دید فرزندش زنده می باشد و یك مار دو نیم شده در گهواره می باشد. تازه فهمید كه راسوی سرنوشت برگشته چقدر کوشش كرده بوده و با مار جنگیده بوده تا توانسته بود قبل از اینكه مار آسیبی به كودك پادشاه برساند او را بكشد.

بیشتر بخوانید:  داستان ضرب المثل کوتاه خردمند بِه که نادان بلند

پادشاه خیلی از كار خود پشیمان شد و گفت: یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی . من با سرعت‌ای كه كردم حیوانی كه تا این حد مهربان و وفادار بود را به آسودگی از بین بردم. ولی دیگر پشیمانی هیچ سودی نداشت.

منبع:rasekhoon.net

مطلب پیشنهادی

ریشه ضرب المثل آواز خر در چمن

قصه ضرب المثل آواز خر در چمن کاربرد ضرب المثل: ضرب المثل آواز خر در چمن …